دو تا بچه درون من زندگی میکنه...
یک بچهی سرتق خیرهسر... که دوست داره بزنه همهی ظرفها رو بشکونه... و با این کار میخواد ببینه آیا هنوز کسی پیدا میشه که دوستش داشته باشه؟؟ بعد از این کار زشت! میخواد امتحان کنه ببینه آدمها میتونن بیشتر از این حرفها هم عاشق باشند؟ که هنوز عذرخواهی نکرده، دلشون نرم بشه، دلشون تنگ بشه برات؟ خودشون سراغ بگیرن ازت! از همین توی بداخلاق غیر قابل پیشبینی! که تاحالا کسی از اطرافیانم این مرحله رو پاس نکرده... خودمم بعید میدونم این مرحله رو پاس کرده باشم:) ولی با امید هی ادامه میده تا ببینه کی تو این دنیا از همه عاشقتره! که اینجا اصلا "من" یا هرکسی سوژه نیست! سوژه خود اوست! سوژه خود عاشق هست! سوژه خود "باران" هست که روی سر قاتل و جانی هم میباره!
....
یک بچهی دیگه هم درونم هست! که خیلی دلنازک هست! و دلش انقدر زود برای آدمها تنگ میشه که نمیذاره اون بچهی تخس زیاد این امتحان رو کش بده! با اینکه خودش دلش خیلی وقتا گرفته و خیلی نامردیها بهش شده! مدام بهانه میگیره! انقدر که اون بچهی تخس میره کنار و میگه باشه بابا! برو هر کاری دوست داری بکن
اینجا خیلی خودمم......برچسب : نویسنده : 8idiotically8 بازدید : 46